آقای داود علی پناه کزج درمقدمۀ ترجمۀ دواثر ازشهریار، به سروده ای بنام « خان ننه» اشاره کرده بودند. شاعر عزیز روستا از آنجا که احساس کردند مفهوم این شعر ممکن است برای خوانندگان فارسی زبان جالب باشد، ترجمه آنها را هم برای سایت ارسال کرده اند که در ادامه تقدیم می گردد. ترجمه ی سروده ای به نام " خان ننه " اثر شهریار
کجایی ؟! خان ننه ! تا پروانه وار ، دورت بگردم . می دانم ، تو را گم کرده ، از دست داده ام می دانم ، چو تو ، همتای تو ، هرگز نخواهم یافت . روز مرگ خان ننه ، عمّه جان ، از ره رسید ، مرا با خود ، دیار دیگری بُرد . کودکی بیش نبودم ، از چند و چون ماجرا ، آگه نبودم ، به بازی بودم و با کودکان ، سرگرم ، چند روزی را ، در آنجا بسر بُردم . ***** در بازگشت ، خانه بر جا بود ، امّا خان ننه ..... نه خود مانده بر جای ، نه رختخوابش ، « کو خان ننه م » ، فریاد کردم . پاسخم دادند : « به سفر بُرده اندش ، سفری به کربلایش » « که بگیردش در آنجا ، شفای درد هایش » « سفرش بس طولانی است » ، « یک ، دو سال خواهد کشید ، که دوباره باز گردد ! » ***** بر آسمانم رفته بود ، ناله ها و شیونم ، چند روزی را ، چنین فریاد کردم ، که گرفته شد ، راه ِ هم سینه ، هم صدایم ، خان ننه ، بی من ، هرگز ، خود توان رفتن نداشت ، پس چگونه است ؟ این سفر را ، خود ، تنها رفته است ؟! ***** با همه قهر کردم ، به همه خشم گرفتم ، بعد ، زبان گشوده ، گفتم : « می خواهم ، من نیز ، ازپی خان ننه ، روانه گردم» . پاسخم دادند : « که برای تو ، زود است » ، « به سَر مَزار امام ، بچّه را نمی توان بُرد » ،
***** تو بخوان ، کل قرآن » ، « تا تو ختم کنی ، آن را » ، « شاید ، تا آن زمان ، خان ننه ، از سفر بیاد » . من نیز ، با شتاب هرچه تمام ، خوانده و تمام کردم ، که بنویسمت : « برگرد » «چون که ، قرآن ، ختم کردم » ، «وقت برگشت هم ، برایم سوقاتی هم بخر» . امّا ، هر بار ، هنگام نوشتن ، چشمان پدر ،از اشک ، لبریز . تو هم که بر نگشتی . ***** چند سالی را ، چنین در انتظار، روز و هفته ، می شمردم ، تا که آرام آرام ، چشم باز کرده ، فهمیدم ، راهی که رفتی ، برگشتی ندارد . ***** خان ننه جانم ، چه می شد ؟ بار دیگر ، می یافتمت ، روی پاهایت ، فتاده ، گریه را ، سر می دادم ، دستانم را ، چون طنابی ، دور پایت ، حلقه کرده ، می بستم ، تا توان رفتنت ، هرگز نباشد . ***** چه شب هایی ، وقت خواب ، در آغوشت ، گرفتی ، بر قلبت ، فشردی ، گاهی ، دستان ِ خود ، زیر سرم ، بالین کردی . ***** چه خوب ! بدور از هرغم ِدنیا ، کنار هم ، به شبها ، خواب شیرین ، داشتیم . گاهی هم به خواب ، مثل ِ تمام ِکودکان ، تن پوش ِ تو را خیسانده ام ، با این همه ، مهربانانه ، شبانه ، آبی ، گرم کرده ، خود را پاک می کردی . به جای آنکه دعوایم کنی ، بوسه ای بر گونه هایم ، می نواختی . هر کسی با من سردعوا ، اگر می داشت ، هوا دارم ، تو بودی ، اگر که مادرم ، قصد تنبیهم ، به سر می داشت ، مرا از دست مادر ، می ربودی . ***** ازاین چنین از مهربانیها ، در کسی ، جایی ، سراغی می توان یافت ؟! قلبم ، گواهی می دهد ، هرگز ! آن مهربانیهای بی دریغ ، سرشارازصفا ، آن دور خوش دُردانگی هایم ، می دانم که با تو ، رفته ، پایان گشته است . ***** خان ننه ، تو خود ، می گفتی : «که به تو ، خدا ، به فردوس » ، « می دهد ، هر آنچه خواهی » . این سخن خویش ، به خاطر بسپار، جون ، تو خود ، قول دادی ، اگر روزی ، چنین ، در پیش باشد ، می دانی ، چه می خواهم ؟! پس به حرفم ، خوب گوش کن : ( با تو بودن به عهد کودکیم ) ***** خان ننه ، آخر، چه می شد ؟ ، بار دیگر ، به دور کودکیم بر می گشتم ، به تو ، من می رسیدم ، با تو ، هم آغوش ، می گشتم ، با تو ، من ، می گریستم ؟!. مثل دوران ِ خوش ِ خردسالی ، درآغوشت ، بار دیگر می غنودم ؟!. اگر بهشتی ، این چنین ، درپیش باشد ! ز ِ درگاه ِ خداوندی ، هرگزچیز ِ دیگری طالب نبودم .
|