| ترجمه حیدربابای شهریار به فارسی   بنام خداوند وجان وخرد            کزین برتر،اندیشه برنگذرد       مقدمه ای کوتاه ، بر ترجمۀ دو اثر از شهریار    آنچه قلم می تراود ، باید دارای روح ، رسالت واحساس وظیفه باشد ، ورنه محکوم به فنا وفراموشی است .منظوراز رسالت ووظیفه ، همانا چیزی جزداشتن انگیزۀ انسانی ِلازم وکافی باهدف آگاهی وارتقاء بخشی به فرهنگ عام ِ مردمان درمحدودۀ جغرافیایی مشخص ، بنام یک ملت نیست . در ترجمه ،اگـــــــرسادگی  و ساده نویسی ( نه ساده انگاری یاساده اندیشی ) به یک سنت فرهنگی بَـدَل شود بی گمان پیمودن راهـهای پیچیده درعرصه های اجتماعی وفرهنگی هم ساده هم امکان پذیرخواهد بود . اثرپیش رو، ترجمــۀ دوسروده ، ازشاعـرفقید ومردمی ِ ایران زمین ، محمد حسین بهجت تبریزی (شهریار) ، به نامهای « حیدربابا» و  « خان ننه» ، اززبان آذری به زبان فارسی راشامل می شود .  اصولا" ترجمۀ یک اثرغیرمنظوم (نثر) ، به مراتب ساده تراست ازترجــمۀ یک شعر(نظم) ، بخصوص اگرترجمۀ شعری ، اززبانی به زبان دیگروآن هم درقالب   شعرمطرح باشد ، چرا که دراین حالت ، وظیفۀ مترجم حسّاس تراست . اصلی ترین وظیفۀ مترجم ، امانت داری وجلوگیری ازواردشدن خدشه به اثـــــر اصلی است . حیدربابا ، هم دل نشین است وهم دارای لطافتهای بی بدیل انسانی ، که هموطنان فارسی زبان به دلیل آشنایی ِ اندکشان به زبان آذری قادر به خواندن آن نیستند . به همین دلیل انگیزه لازم رابدست آوردم تابتوانم باترجمۀ حیدر بابا هموطنان فارسی زبان را بااین شاهکار، وتاجایی که بضاعتِ اندکم یاری نماید ، آنان راباحال وهوایی که ، شهریار درآن ، حیدربابا راسروده است ، آشناترکنم .    امید وارم درترجمۀ آن ودرانجام وظایف شاگردی خود در پیشگاهِ بزرگان عرصۀ ادب وهنراین مرزوبوم و روح بزرگ شهریار، سربلند بیرون آیم . باید اذعان کنم ، هرترجمه ای ، در بهترین حالتِ آن نمی تواند بااثراصلی برابری کند ، نقصانها ونارسایی ها در کارترجمه اجتناب ناپذیربوده وگریزی ازآن نیست . بخصوص قطعۀ بلندی چون حیدربابا که به زبان آذری سروده شده ودربسیاری از موارد در آن ازواژگانی استفاده شده که معادل فارسی ندارند ؛ لذا برای جایگزینی حتی الامکان سعی براین بوده که درانتخابِ واژه های مناسب ونزدیک به مفهوم اصلی ، نهایت دقت ، بکارگرفته شود . بی گمان توفیق درکارترجمه همواره نسبی است . در پایان ، ضمن اعتراف به عجز خود ، در به انـــــــجام رساندن وظایف شاگردی خویش،ازمحضر همۀ بزرگان اهل قلم واندیشه ، بخاطروجودنارساییها پوزش طلبیده ،امیدوارم،ازپیشنهادات ، انتقادات وراهنماییهای دلسوزانــــۀ شان اینجانب را بهره مند سازند .    داود علی پناه ِ کــَــــزَج       1 - حیدر بابا ، هنگام غرّشهای رعد و برقها    - وقت جاری گشتن آبهــــا، ســــیلابـــــها    - دختران ، صف بسته ، مات صحنه هـــا    ســـــــلام مـن بر آن فـــــّر وتـــَـــبارت    رََوَد نـــــامـــی ز من هم ، بر زبــانـــت      2 - حـیـدر بـــابـــا ، وقــت پـرواز کـــبـکــــها    - به هنگـام جـهیـدن ها ، ز زیـر بـوتـه هـــا    - در اضطراب است و دوان ، خرگـوش هــا    - وقت شکوفا گشتـن بـاغـهـا و غـنـچـه هـا    سزاوار است ، ز ما هم یــــــاد گردد    همـــــــه دلهای ناشاد ، شــــاد گردد    3 - به آن دم ، بــــاد نوروزی ، وزان گردد    چادرها ی برپا ، یکسر واژگــون گردد    - زمانی راکه گلها ، غنچه هاشان بشکفند    - ابرباران زای ، آب از پیــراهن ، چـکنــد    زنـده بُِِـوَد ، آنکه ٬ ز ما یــاد کـــنـــد    به امیدی ، تمام درد ها ، درمان شود    4 - حیدر بابا ، جای جایت ، گرمِ مهر تابان    - رُخت خندان ٬ چشمه ساران تو٬ گـریان    - کودکانت ، دسته گلــها ، بسـته بنــــدان    همره بادش فرستی ، بوی آن را ٬ سمت ما    شایدم ، از خفتگی بیـدار گردد ، بخــت مــا    5 - حیدر بابا ، رو سفیدی و سر افرازی ، تراسـت    - همه جایت ، پر از باغ و پر ازچشمه ، تراسـت    - بعد ما ، سرزندگی ، پایند گیـها هـم ، تراسـت    دنیا یکسر ، قضا ، قدر ، گم گشتگی است    قـدّ دنـیا ، بـی پـدری ، بـی پسـری اســـت0    6 - حــیــدر بابا ٬ راه مان ٬ از هم جـــدا گشـــت    - عمرآخرشد و از کف ِبِرَست٬ فرصت برگشت    - ندانستم ، چه آمد؟ بــر ســر زیــبــا رخــانــت    غافــل از گرد نـه ها ٬ پیـچ و خـم دوران    نا گه از نیستی و گم گشـتـگی و هـجران    7 - حیدر بابا ٬ جوانمرد ٬ حق نعمـت ٬ پاس دارد    - عمــر کوتــاه اســـت و صـیـدش ٬ نــرهــانـــد    - نـا مــرد هــم ، عـمــر بــه آخــر ، نـر ســانــد    حتم دان، جاوید گردد ، نامتــــــــــا ن حلالم کن ، اگرحاصل نشد ، دیدارمان    8 - حـیـدر بابا ، میـراﮊدرت ، آواز خـــوان    - جای جای روستا ، آنگه ، نغـمه خـوان    - عاشق رستم ، با ساز خود نجوا کـــنان    یادت هست ؟ دوان بودیم و با شتاب ؟    چون پرنده ، پرواز کنان و بی تــاب ؟!    9 - محله ی شنگل آوا ، سیب های نامی اش    - گه گاه ، بـه آنجــا رفـتــن ومهـمــانی اش    - با سـنگ هــا ، سـیــب و بـه انــدازی اش    همچون خوابی شیرین ، مانده به یادم    اثـــر گــــذار روح و پـــود و تــــــــارم    10 - حیدر بابا ، غاز های برکه هات    - باد های سوزناک قـلّه هــــــات    - بهاران و پائــیزان دشـت هـات    بــه چشمانم ، پــرده ای از سیـنماســت    در خلوت خیالم ، هنگامه ی سفرهاست    11 - حیدر بابا ، قره چمن و جاد ّه اش    - بگوش آیــد ، آوای جـاووشــانـش    - درد و بــلای راهـیـان کـربــلایــش    افـتد به جـــا ن آزمـنـد رهـزنـان    تمدّن دروغین ، زده نیرنــگمان    12 - حیدر بابا، شیطان ، مکرکرده است    - مهرومحبت را، زدلها ، کنــده است    - روز هامان از سیه ، آکـــــنده کـرد    خـلق را ، یک یک ، به جان انداخته    آشتی هارا بـه خـون خود ، نـشـانده    13 - آدمی ، گراشک بیند ، خون نریــزد    - هر که انسان است ، خنـجررا، نبند د    - کور جو بگرفت ، دستانش نـلـــغزد    فردوسمـان ، سوی دوزخ گشتن است    ذی حجه مان ، رنگ محرم شدن است    14 - باد پائـیزی ، چـو ریـزد ، بـرگ هـا    - ابر ، تازان ، ازکوه ، سوی روستا    - تا موذ ن ، ســر دهــد ، آوازهــــا    حرفهای جا نگدازش ، دلها می گداخت    به درگاه خداوندی ، درختان ، سـرنهـاد    15 - پر نشود ، از شن وسنگ ، چشمه ها    - نـپـژمـرد ، نـیـفـسـرد ، بــاغـچـه هــا    - سـیر شـونــد ، پــیـاده و ســواره هــا    خوشا بحال چشمه ای که جاری است    نگاه او، سوی افق ، باقـــــــی است  16 - حیدر بابا ، به سنگ و کـوه ، پــرند گان    - ترانه خوان ، کبک ، پی اش ، جوجکان    - از بره ها ، سیـــاه ، سـپــیــد رنـگـــــان    باردگر می شدم ، روان ، سـوی بیابان    سرمی دادم :" شبان ، برّه ، بر گردان "    17 - حیدر بابا ، به کشتزار آبی و هموار    - چـشـمه ، جوشان ، میانه ی چمنزار    - شـنا کـنـان ، پــونــه ، روی آ بــشار    پــرنــدگـان زیبا ، ا زآن ، گذرمی کنند    خلوت کرده ،از چشمه ، آب می نوشند    18 - وقت درو، داس ها ، سنبل ، درو می کنند    - توگویی که ، شانه ، به گیسوان زنــنــد    - شـکـارچـیـان هم ، پـــی بـلــدرچـیـنـنـد    دروگران ، دوغ شان ، ســر کــشــنـد    پس از چرتی ، دوباره مشغول شوند    19 - حیدر بابا ، وقـت غـروب ، به روسـتـا    - کودکان ، بعد از شام ، برای خــــواب    - از پشت ابر ، مــاه ، چشمک زنـــــان    قصّه ای هم ، زما به آنان ، بگوی    به قصّه اش ، ز غصّه ، بسیارگوی          20 - مادر بزرگ ، به شب ، قصّه ، می گفت    برخاسته ، کولاک ، درو دیوارکوفـت    گرگ هم ، شنگولک بُـزبُزی می کوفت     کاش باردگر، به کودکیم ، برمی گشتم    بعد ازشکُـفتنی ، دوبــاره می فـسـُردم       21 - نان و عسل ِعمه جان ، می خوردیم    - زان پس ، روپوش ، تـن می کـردیم    - تو بـاغـچـه هـا ، آزاد می رمـیـدیـم    کجارفتی ؟ ! روز های لوس گشتنم ؟!    با اسب چوبـی ، تاختـــن و رفـتـنـم ؟!       22 - خـالـه هـَچی ، به رود ، رخـت می شست    - مـمّد صـادق ، بامـشـو ، ماله ، میکشید    غافل بودیم ، کوهه ؟ سنگه؟ د یواره ؟!    به هر جا بود ، شلاغ زنان ، می تاخـتـیم    خدا ! چه خوش بی هیچ غمی ، می ساختیم    23 - شیـخ الاسـلام ، تامنـاجات می گـفـت    - مشد رحیم ، لباده شو ، می پـوشـیـد    - مشد آجلی ، بوزباششو ، می نوشید    ما خوش بودیم ، عروسی و خوشی باد    فـرقی هم ندارد ، هـر چـه بـادا بــــــاد!    24 - ملک نیاز ، تفنگ به دوشش انداخت    - اسب تاخته ، دشت ، پشت سرگـذاشت    - همچون قرقی ، سر تپه ، دست یاخت    دختران ، ازپس هر پنجره ، درتماشا    درپس پنجره ه ا ش ، مناظری فریبـا    25 - حـیـدر بابا ، عـروسی هـای روسـتـا    - نو عروسان ، به دستشان ، از حـنـا    - پرتاب سیب ، سوی عروس ، از بام    نــگاه من ، هنوز هم درِ پی دخـتـرانش    بسا ، به دل سخنهایی ، درسازعاشقانش    26 - حیدر بابا ، پونه ی چشمه سـاران    - خـیـار بـا خـربـزه هـای بـوسـتــان    - آب نبات و آدامس ِ دست فروشان    هنوز هم ، مانده از آن ، به کامم    از دوران گــمـــشـــده یــاد دارم       27 - دم ِ نوروز ، مرغ شب ، می خواند    - نامزدی ، جوراب داماد ، می بـافـت    - هر کسی هم ، شالشو ، می انداخت    چه رسم زیبایی ! است شال انداختن !    عیــــدی داماد ، به شـالـش ، بـسـتـن       28 - شالی خواسته ، به خانه ، بس گریسـتم    - شـالـی گـرفـــتـه ، دور خویش بـسـتــم    - دوان ، بـه بــام خانۀ غــلام ، رسـیــدم    خاله فاطمه ، به شالم ، جوراب بست    به یاد خان ننه ، چشم ، پراشک گشت       29 - حـیدر بابا ، میرز مـمّد و باغچه اش    - ترش و شیرین ، انواع آ لـــوچه اش    - تزئین کرده نوعروسی ، تاغچه اش    ردیف شده ، صحنه ها ، در رف دیدگانم    خیمـه زده ، همگان ، در صف خاطراتم    30 - عید نوروز ، مَلات ، ز ِگِل ، می سازند    - نـقــشــی زده ، اتـاق را ، مــیــزیـبــنـد    - به تاقچه اش ، چیـدنـیـهـا ، مـی چیـنند    آرایش دختران ، نوعروسـان    هوس آرَد ، مادران شویشان    31 - مسافری از باکـو با صـحبـتـش    - شیـر گـاو و کـره ، باخامه اش    - خوردنیهای شب چارشنبه اش    سر دهند دختران :" آتیل ، ماتیل ،چرشنبه"    چـو آیــنه ، بـخـتـم وا کـن " چــرشــنــبــه "    32 - بـه تـخم مـرغ ، نـقـشـی زیـبا ، مـی زدیم    - به هم زده ، شکسته ، پوست می کنـدیـم    - از بازی کردن ، مگر ، سیر می شدیم ؟!    علـی بــه مــن ، اسباب بازی می داد    رضا به من ، گل چیده ، هدیه می داد    33 - نوروز عـلی ، به خـرمن ، وَل رانان    - گـاهی هم ، با پارو، کاه ، پاروکنان    - ازکوهستان ، سگی ، عــوعــوکنان     آنوقت دیدی ، الاغ ها، بی حرکت ، ایستاد    سوی کوه خیره شده ، گوش ها ، تیزاند    34 - شبـانـگـهـان ، تا گّّـّله ، می رسـید ند    - کُرّه ها را ، گوشه ای ، مـی بـستند    - تا روستا ، از گُِّّله ، خلـوت مـی شـد    با کُرّه های بی پالان ، می تاختـیـم    گلایه ها را پشت سر، نهـــــــــادیم    35 - شـــب بــهـــار و رود و شُــرشُــر آب    - صدای غلـتیدن سـنگ ، بـه ســیـلاب    - چشمان گرگ ، به تاریکی ، شب تاب    با دیدن گرگ ، سگان ، هــــم آواز    گرگ هم از خوف سگان ، گریـزان    36 - شـب زمـسـتـان و ســرمــای آن    - روستایی و مسکن و مَاٴوایشان    - بخـاری و شعـله و هیمه هاشان    شبچره هاش ، گردو و سنجد بود    فـضـا ، پرازهمهمه و خـنده بـود       37 - پسرخاله ، شجا ، ازباکوبرگشته بود    - به همـراهـش ، سوغاتی آورده بـود    - سماورو صحبتش ، به بام آماده بود    - یادم هست ، مـردی بـلند قـامـت بـود    از بخت بد ، عروسیش ، عزا شد    بـخـت سفـید نـه نـه قیز ، فـدا شد    38 - حیدر بابا ، نه نه قیزو چـشمانش    - دل نشین بود ، رخشنده وگفتارش    - ترکی گفتم ، بخوانـنـد ، ایـشـانش    تا بدانند ، باقی ، فقط یک نام است    از نیک و بد ، مزه ای به کام است    39 - بَدو ِ بهار بود و مهر ، تـابـان    - بچه ده ، با برف ، بازی کـنان    - پارو چیان ، برف ، پارو کنان    روح من ، کنون ، گویی در آنجاسـت    مثل کبکی ، مانده ، بین بـرفـهاست       40 - مادر بزرگ ، به بافت ِ فرش و کـتـان    - از پس ابر ، خورشید ، دامن کـشـان    - پیر گشته است ، گرگ ، دندان کشان    - سـوری هـم ، بـرخـاسـته ، شــتـابـان    سر بالایی را ، پشت سر گـذا شـته    ظروف شیر ، لبریز وسرریز شده    41 - خجّه سلطان ، عمه ، خشـم می کرد    - پسر عمو ، ملا باقر ، قهـر می کرد    - تنور روشن ، به خانه ، دود می کرد    کتری چای ، روی تنور ، می جوشید    گندم تف داده ، روساج ، می رقصیـد    42 - هر چه که مانده بود ، به جالیزها    - جـاروکــنــان ، آخــر پـائــیــزهــا    - همه جای خانه را، پُرمی کردیم    - کدوی تنبل ، به تنور ، می پختیم    کدو را خورده ، تخمه هاش شکستیم    از پُر خوری ، نزدیک بود ، بتـرکـیـم    43 - میوه فروش وقتی ، می آمد از وَرزَقــان    - روستا را، پرمی کرد ، هیاهوی کود کان    - تا خبراز ماجرا ، می رسید ، گوشمـــان    شلاغ کوبان ، قشقرق ، می کردیم    گـنـدم داده ، گـلابـی مـی خـریـدیــم    44 - شبانگهـان ، به رودخانه ، راهیش    - میرزا تقی و مـن و هـمــراهــیــش    - نگاه من ، مهبوت این صحنـه اش    - ماه ، که غرق گشته درون سیـلش    - دیدیم ، ناگه ، آن سوی باغچه اش    - درخشش شبـیه بـه چـشـم گـرگـش    گفتیم : ای وای ، گرگه ، فوری برگشتیـم    نفهمیدیم ، که کِی ؟ گردنـه را ، رد کردیم       45 - حیدر بـابـا ، درخـتان ، قـد کشـیـدنـد    - امّا ، افسوس ، جوانانت ، پیرگشتند    - میشهایت ، نحـیـف و لاغـر گشتند    سایه گشت وغروب شد وشب رسید    در سیاهی ، چشمان گرگ ، درخشید       46 - شنیده ام ، نورخدا ، تابـــــان است    - آب ، زشیر مسجد ش ، روان است    - بـه بود آب ، اهالی در رفـــاه اسـت    دست و بازوی منصورخان ، سلامت    هرجا که هست ، خدا ، با او یاراست       47 - حیدربابا ، ملا ابراهیم ، هست یا نه ؟    - مکتــــب درس او، بـــجاست یا نه ؟    - به وقت خرمن ، بسته مکتب ، یا نه ؟    سلامی ازمن به آخوندش ، رســان    ســــلام توٲم بــا ادب ، والســــلام       48 - خجه سلطان ، عمه ، به تبریزرفته است    - اما چه تبریــز؟! رفته ، برنگشته اســت    - فرزند ، چاره ی ما هم ،ره برگشت است    پدر مرد و خانـــه خــــراب گشـــتیم    همچون میشی ، سرایمان گم کردیـم    به دست ناخودی ، دوشیده گشتیم       49 - حیــدر بابا ، دنیــا یکســر دروغ است    - ارثــیـــه ی ســلیـــمان و نوح اســــت    - مـــردانی را که خــود زایــیــده اســـت    - بی اســتثنا ، به درد انداختــــه اســـت    به هرکسی ، هر آنچه را که داده است    بی کم وکاست ، زوی بستانــــده است    ازافــلاطــون ، جز نامی نمانــده است    50 - حیدربابا ، یاران روی گـردانـد نـد    - به نیمه راهان ، تنهایم ، گزاردند    - چــراغهایم ، همه ، خـــاموشاند ند    چه بد هنگام ، غروب گشت وشام شد    به چشم من ، دنیا ، خرابه ی شـام شد    51 – با پسرعم ، شبی ، به قبچاق شدیم    - زیر مهتاب ، اسبانمان تاختیـــــــم    - کوههارا ، پشت سر، گذاشتیــــــــم       مش ممی خان ، اسبش را ، جولاند    از تفنگش ، تیری را هم ، چکانـد    52- حیدربابا ، برکه تار ، با دره هاش    - خشگناب و پیــچ و تاب راههــاش    - کنون گشته اردوگه کبکهـــــــــاش    ازآن به بعد ، زادگاه و دیارمــــا ن    پی بگیریم ، صحبت سرزمین مان    53 - به روز بد ، خشگنابو ، کی انداخـت ؟    - از ساداتش ، که رفته و کـی برجاست ؟    - خریـــدار خانــــه غفــــار ، کجاست ؟    چشمه ، بازهم ، برکه رو پر می کند؟    یا خشکیده ، باغچه ها ، می پژمرد ؟    54 – آ میر غفار، سرور سادات بـود    - شکارشاهانه او یــــاد ، بـــــود    - به کام هر جوانمردی شهد بود    - به کام نامرد ان چون زهر بود    به راه حق مظلومان ، غرُنــده    به ظالمان ، چون شمشیر، برنده    55 – مردی بلند قامت ، دایی مصطـفـی    - تنومند و ریشو همچون تولسـتوی    - می کرد ، هرعزایی را ، عروسی    حیثیت و آبروی خشگنـــــاب    به هرمجلس ، به سان یک آفتاب    56 - مجد السادات ، چون باغها، خندان بود    - وز غیرتش ، بسان رعد ، غران بــود    - به کام وی ، سخن ، آب روان بـــــــود    درکش شگرف ، جبین اوهم بلند    چشمان وی درخشان و سبز رنگ    57 – پدر، مهمان نواز و سفره اش ، بـاز    - درره یاری به مرد م ، پیشـــــــتاز    - از زیبایـان عالم ، آخرین ، یادگـــار    بعد وی ، یاران ، ره ، کج کردند    چشم وچراغ محبت ، فوت کردند    58 – میرصالح و بس نابجا ، گفتـــارش    - میرعزیزوبس دیدنی ، تعـــزیه اش    - میرممد وقرزدنها ، قهـــــر کردنش    گفتنش ، کنون ، به قصه ای ، مانده است    گذشت و رفت ، ردی ازآن ، نمانــده ست    59 – میر عبدول ، با آینــــه ای ، خود آراست    - توجهات دگرانش ، به خود ، جلب ساخت    - دوچشم را هم ، زفرازدرودیوار، چرانـد    دوربین شاه عباس ، یادش بخیر    دورخوش خشگناب ، یادش بخیر    60 – عمه ستاره ، تا کـلـوچـه مـی پـخـت    - میرقادر، ناگه ، یـکـی را می قـاپـیـد    پس ازخوردن ، چو کره ای می تازید    بس خنده داربود ، قاپیدن کلوچـــه    کتک ها ، نوش کردن ، دست ِعمه    61 – حیدربابا ، آمیرحیدر ، چه می کند ؟    - یقین ، باز ، سماورش می جوشد ؟    - از پیریش ، با فک زیرین ، جَوَد ؟    گوش سنگین ، چشمان اوبه گود ا ست    برسرعمه جان ، حافظه ای نمانده ست    62- میر عبدول ، تا زبان ، باز می کرد    - عمـه خانم ، ادایش ، درمــی آورد    - ملک خانم ، از کوره ، درمی آمد    جد لها شان را با شوخی ، آمیختنــــد    پس از شامی ، سرگزارده ، خوابید نـد    63- فضّه خانم ، تک گل خشگناب بود    - آمیریحیی ، بازوی دخترعــــم بود    - رخساره هم ، هنروری دردانه بود    سید حسین ، ادای میرصالح ، درمی آورد    آمیرجعفرهم ، زخشم بر سرغیرت آمـــد    64 – رمه داران ، سحرگهان شد ، عیــان    - میش و بره ، هماهنگ ، آوازشـــان    - عمـه هم به تیماربـــرۀ نوزاد شـــان       دود تنورها ، زبام ، می رفت تاآسمان    بوی خوشی داشت ، نان تازه و داغ    65 – کبوتــــــران ، دستــه دستــه ، به پــرواز    - همره با آفتــــاب ، پرده زربـــاف ، بــــاز    زان بعد ، هرکسی هم ، درپی کسب و کار    روز، تا شد بلند ، فرکوه ،فزونتر    طبیعت و زیبایی ا ش ، جــوانتر    66- حیـــدربابا،هنگام عبـوراز کــــوهــها    - کلاهی برفکین ، بر سرو بر قلّــه ها    - می پیــماید ، شبانه ، کاروان ، راهها    - چــه در تهرانــم وکاشــان ، یا هرجا    از دوردستها ، به تماشایش ، نشسـتم    با بال خــیال آمــدم وپیـشـی گـــرفــتم    67- کاش ، بار دگــر ، بالاتــر مــی رفتــم    به قـــلّۀ « دام قیـــه » مــی رســیــدم    زانچه رفته برســرش ، آگه می شـدم    همــراه برفــهایش ، می گـریســتــم    به دلهای یخ زده ، از دسـت سرما    حــرارتـــی دوبـاره ، مــی دمــیــدم    68- حیدر بابا ، غنچهٴ گل خنـدان اســت    افسوس ، غـذای دل ،خـوناب اســت    زندگــی هم بسان یک زنــدان اســت    ندانستم ، چه هــــا ، آمد ، بر سر ؟!    کسی کو؟ تا گشاید ، درب این زندان ؟!    کسی کو؟ تا رهاند ، خویشتن از آن ؟!       69- حیدر بابا، آسمان ها، تیره گون است    روزهـامان ، یکسر ، بد شگون اسـت    آنکه بر هجر، نهد سر، واﮊگون است    نیکــی را ، زدستمان ، ســتانــدنــد    چه خوب ! به روز بدمان، نشاندند       70- از فـلک پـیر ، یکی نیست ؟ بـپـرسد؟    چه می خواهد؟ ز دامی که نهاده ست؟    اَلـَک، کجا؟جای عبور یک ستاره است؟    به هــم ریــزد ، هر آنچــه بر زمــین اســت    زیروزبر، دامی، که شیطان در کمین است       71 - اگـر کـه بـال پــروازی ، بَــرَم بـــــــود    - اگـر بـاد شـتـابـان ، هــمــرهــم بــــود    - بــا سیلی که ازکوهی ، سـرازیـر اسـت    - هـم پـیـمـان و هــم آغــوش مــن بــود    - با تبارم ، که کنون ، دور است ، ز من    - بار دیگر ، هَمدَمَـم ، هـم گـریـه ام بـود    کاش ، می دیدم ، بانی هجران ، کیست؟    از دیـارم ، کـه رفـتـه یا کـه بـا قـیـسـت ؟       72 - بشنــو! ، حیدر بابا، ایـن آواز مــن    - بگردان ، سوی آسمان ، فریاد مـن    - اگر که در قفس ، حتی، جـُغدی ست    - نباشد تنگ ، زندانش ، به سان مـن    ببین ، اینجا ، کنون ، شیری به بند است    پیامش هم ، به انسان های بی رحم است    73 - حیدر بابا ، خون غیرتـــت ، جــوشــان    - عـقـابـانـی ، ز تـو ، خـیـزان و پــــرّان    - سنگ هایی را ، که غلتانند و رقصان    بر خیز و همّتم ، آنجا ، ببین    از آنجا ، قامتم ، بردار ، بین       74 - حیدر بابا ، شبانگه ، دُرنا ، در گذار    - چشم کور اُوغلی ، به تاریکی ، باز    - بُرّان و غـُـرّان ، با اسـب تـیـز پــای    من ، ز اینجا ، نرسم به مقصـود    تا وصل عِیوَض ، نخواهم غـنود       75 - حیدر بابا ، مردان مرد ، به زایان    - پـوزه ی نـا مـردمـانش ، بـتـابان    - به گردنه ها ، خفه ساز ، گـرگـان    تا برّه ها ، به آرامـی ، بـچـرّ نـد    میش ها هم ، با دُ مِشان برقصند    76 - حیدر بابا ، به دل ، همواره ، شاداب    - تـا دنـیـا هسـت ، کـامـت ، کـامـیــــاب    - رهـگـذرانـت ، جــمـلـــگی ، آشــــنــا    بگو ، فرزند شـاعـرم ، شـهریـار    عمریست ، می کند ،غم را، تلنبا ر    77 – حیدر بابا، آمـــده ام ، دیـدار را تـازه کنـــم    باردگر، درآغوشت ، غنوده وخـــواب روم    ازآنچه که بنام عمر، گذشته است ، برسرم    تعقیب کرده ، شاید ، به آن ، اینجا ، برسم    به کودکیم بگویم ، باز به ما گذر کن    از دور خـوش کودکی ام ، یــاد کن    باردگر، چهـره گریان مرا ، شاد کن    78 – حیدر بابا ، کشــان کشـــان ، آوردی    به خـــانه و کاشا نه ام ، رسانـــــدی    یوسفی که ، به کودکیش ، گم کردی    یعقوب پیر، من گم گشته ات را، یافتی    تعقیب کنان ، از کام گرگ ، رهانــــدی       79 – کاروان ، زینجا ، دگرکوچیده است    شربت هجران خود ، نوشیده است    عمر مارا هم ، به یغما ، برده است    به راهی گشته است ، راهی ، که برگشتی ندارد    جز غبارش ، روی خاروسنگـــــــها، ردی ندارد       80 – خاطراتی را ، که شیرینند ، اینجا خفته اند    کنون ، با سنگهاشان ، سر به سرگشته اند    سنگهای آشنـــا یی ، ناگهــان ، انداخته اند    با نگاه من ، برخاسته ، می نگرنـد    آتش ، به دلها ، زده ، بازمی خوابند       81 – رد رفتـــگان ، در اینجا ، باقی است    خانم ننه ، رخت سپیدش ، به تن است    هرجـا روم ، باز به دنبا ل من ، است    فرزند: آمدی؟! پس چرا ؟ دیرآمدی؟    صبر من ، لبریز، تو هم چه پیرآمدی    82 - قبیله ما ن ، اینجا ، بوده ، اجا قـش    اکنون شده ، پرنده وچرنده ، آشیانش    وقت غروب ، خا مو ش ، هر چراغش    **( وبلده لیس لها انیس)    **(الاالیعا فیروالاالعیس)    83 – آسیا ب روزگــــاران ، چرخــان است    خلایق هم ، به دندانش ، گـردان است    ببین ، بشر، چه سان خود فریب است    رنگی ز ِ شادی ، به چهـره دارد    گور خودش دیده ، به رُخ نیارَد    84 – استـــخوان رفتگان ، آرد شـــده    از جان بدربردگانش ، مات شــده    ملا ابراهیم ، آب شده آخر شــده    شیخ الاسلام ، چه قبراق مانده است    نوروز علی ، رفته و برنگشته است    85 – پا به سنان ، هفتاد کفن ، پوساندند    جوانان ، از غم دنیا ، خــــــزاند ند    دختران وعروسان را، پیرانـــد ند    رخشنده را دست نوه ، به دستش    ننه قیز، هم ، داماد یا عروسش    شکرخدا ، باردگرفرصت دیدارشد ازرفتگان ، گم شد گان ، یــــاد شد    قهر هم اگر بودیم ، نوبت آشتی ، شد    باردگر، دیدارمان ، بسته به سرنوشت است    به باقی عمرمـــــانده ، آیا فرصتــی هست؟!       86 – در این بامها ، خط و خطوط ، کشیده ایم    به ایام کودکیمان ، بازیها ، کــــــرده ایم    وقت بازی ، گه برده ، گه ، باختـــــه ایم    بچه ، به ناچیزی ، چگونه ، شاد است ؟    اینــــک ، غمها ما ن ، قد یک دنیــا ست       87 – به این طویله ، گاومــان ، می زاییـــــد    خانم ننه هم ، گاوهارا ، می دوشـــــید    بوی مادر ، از درودیوارآن ، می بارید    می گرفتــم ، گوســـاله را، درنـــرود    می گفت : ببین ، ظرف شیر، سرنرود    88 – اینجا ، میادین خیـــال ، عریضنــــد    سنگ وکوهش ،همه ، با ما انیسنـد    به محض دیدنم ، حیدربابا ، صدازد :    این چه صدایی است ؟ ره انداخته ای ؟    بیا ، ببینم ، خود ، کجــــا ، مانده ای؟    89 – چه بسیاری ، ازاین رود ، گذر کرده ایم    از این چشمه ، اب خنک ، نوشـــیده ایم    به یونجه زارش ، کِشته ، برداشــته ایم    جه روزهایی ، سربسر بزغاله ، می گذاشتم    چه روزهایی ، غرق ِ بازیگــوشیها بــودم    90 – به سالی ، خانم ننه م ، بیمار می بود    زمستانش ، همه ، باد و کولاک بود    زمستان هم سرآمد ، سیل و باران بود    بارمان را بسته بود یم تا ره بیفتیم    ازبیم سیل ، مجبور به برگشت شدیم    91 – بهـاران بود ، ماهم زیر باران    درانتظار ، تا بَند گردد ، باران    کی قادر است ، درافـتد ، باسیلاب    بالاکیشی ، قایقچی مان آمده بود    به قهوه خانه امامیه ، مانده بود    92 – دراین خرمن ، بازیها ، کرده ایم    چون مورچگان ، گرد هم ، آمد ه ایم    نرم نرمک ، به باغچه ها ، خزید ه ایم    از شاخه های درختانش ، کند ه ایم    از بیم "قوروقچی" اش ، لرزید ه ایم       93 – به این باغچه ، سبزی آش ، می کا شتیــم    مدام ، به پاش ، آب ، روان ، می داشتیــم    تا سبزمی شد ، چید ه ، به آش می ریختیم    سبزی آشش ، ازقاشق ، آویزان    به گفتنش ، آب ازدهانت ، روان       94 – مکتب بجاست ، بجه ها ، درس می گیرند    می نویسنــد ، پاک می کننـد ، می لــــیسند    ملا ابراهیم ، باخان و مانش ، باقینــــــــــد    اما ، زیاران ما ، اکنون ، کسی پیدا نیست    به جمع این بچه ها، یکی به یــاد ما نیست    95 – به ابن مکتب ، ازشهد شعر، چشیده ام    از کام آخوند ، گرفتـه ، قورت داده ام    گاه ، آخوند هم ، د ست انداختــــــه ام    سر درد دارم ، گفتـــــم و دررفته ام    تو باغچه ها ، از دید ، دور گشته ام    96 – آخر درس ، زمکتب ، وقت برون گشتن    به همدیگر، سیخونک ، نواختن وتاختــن    هرچه که بود ، بین راه ، سرنگون کردن    بچه نگو ، افسارگسیخته ، گاو بگو    یکی که نه ، سی تا ، گوساله بگو    97 – گفتم : فرزند ، به ممد حسن ، چه رفته؟    معلوم گشت ، آخر، بیچاره ، مُِِـــــــرده    نگو ، فقط ، بیچــاره ، خون دماغ شده    با وزش بادی ، می بینی ، ممــــــد حسن نیست    اینجا ، یکی ، بند آورد ، خون از دماغ ، نیست    98 – ملک نیاز، رفتــــه و گــــم گشتــــه اســـــت    میراصلان هم ، به سکته ای ، خفتـه اســــت    هرکسی هم ، شکسته وکُنجی ، کِزکرده است    مردمان ، ازغم نـــــان درمانده است هر کسی هم ، درفکر جان مانده است    99 – روستایی بیچاره ، به خانه اش ، چراغ ، نـیست    چگونه است ، برق داران ، به فکردیگران نیست    آنکه باید ، بفهمد ،در جمع اربــا بــان ، نیــــست    آخر، یکی ، بگوید ، چیست ؟ گناه این مردمان    خواهم ، گیرد ، دامانشان ، آه این مظلومــــان       100 – هرکه ، خرید زهرچه ، گرانتر کرد ، قیمتش    ارزانتراز هرچه ، فقط ، دهقان ودسترنجـش    اجرتِ داشت ، کمتراز کاشـــت وبرداشتـــش    بچۀِِّّ ده ، به ناچار به راهسازی می رود    شاید که آنجا ، به قند ، دستـــــش برسد    101– روستایی ، دنیا را چون عروس ، زیبد    اما ، به رختش ، پینه رو پینــه ، دوزد    خلق را ، آرا سته ، خود ، بی رخت ، سوزد    هنوز هم ، روسری شان ، کربـــاس است    جای پوشاک زمستانۀ او ، عریـا ن است  102 – باربران ، ازینجا ، باچاهارپا ، بـَرده اند    زین خرابه ، الاغ ها ، بارشان بـُرده اند    بانعمت ، همه جای خانه را پـُرکرده اند    چشم یاری ، اگر داشتی ، کس ، دریغ نداشت    نوش دارو هم ، اگر خواستی ، دریغ نداشت    103- اینک بشر، مثـل گـرگ گرسـنه اسـت    چشم دوخته ، پی فرصت ، کمین است    تا ببینند ، کدام یکی ، ضعیف اسـت    تا بریزند ، تـــــکـّه و پـاره اش کـنـند    هرکدامش ، تکه ای ازآن ِخود کنـــند  104- به این سینه کشها ، برّه ، می چرانـد یم    سُرنخورند ، مثل شهاب ، هردَم می شمردیم    هر برّه ای که ، در پی اش بود ، عقـــــــاب    به زیرسنگی ، برده ، از خطرها رهاندیم    عقاب نگو، گویی ، یک گـُـــراز است    گرگ در اندیشه ، که آن ، شبان است    105 – به این مزرع ، رفته ، نهان گشته ایم    نخود هارا ، بابُته ، برآتش ، تفتیده ایم    مراد مان ، به شادی وخنده ها، رسیده ایم    مردم هم به خند د و برمُرادش ، رسد    تمامی جراحتها ، بهبودی ، پذیــــــرد    106 – حیدر بابا ، دردل ، لبریزازگنجینه ای    ودیعه ای ، قد کوه ، سرشارازخزینه ای    بس ، برازنده ات ، به بودِ این سینه ای    هم صحبتی ، چون کوهستان ، داری    با کوهـــها ، به آسمـا ن ، سرسا یی       107 – دیدی ؟ که ازکجا ؟ تورا ، آوازکردم    تو هم ، بگـــــردان به جهان ، آوازم    ولیکن ، کردی ، زمگس ، سیمرغم    تا پر پرواز دادی ، به بـــاد    او هم داد ، پاسخم ، به آواز       108 – حیدر بابا ، ترا ، وطن دانســـته ام    وطن گفتـــه ، سویت ، روآورده ام    به دیدارت ، سرشکم را ، شسته ام    کنون ، می فهمم ، غم غربت ، ازتوست    شربت تلخ و زندان تاریک ، ازتوست    109 – کسی نماند ، تا به ما سبیلش را نتابد    زیرزیرکی برای ما ، دوز وکلک نسازد    پیدا نبود مــــردی ، ا زما ، جانب دارد    شیاطین را ، درآغوشت ، گردانـدی    انسانهارا هم ، زیر پا ، لهـــــاندی    110 – دیوارتا قد کشید ، رنــگ آفتاب ند ید یـم    شد تارتر ، زندان ، هــمدیگررا ، ندید یم    لامپایمان را ، اوج روزش ، فوت نکردیم    سیل آمد و خانه ما ، از آب ، چون برکه گشت    خانه بس بیچارگان ، بَدَل به یک خرابه گشت    111 – در ابتدا ، ازمن ، استقـبال کردی    اما بعـد ، درکارم ، اخـلال کردی    به ظـّن خود ، استاد ، اغفال کردی    عیبی نیست ، عمر، دایم ، درگذاراست    زمستان تا سرآید ، زغـال روسیاه است    112 – راهم ، درامتـداد جاده محبت بود    تمام حرفهایم ، اراده حقیـقت بود    رسالتی که محبت ، دوشم نهاده بود    ورنه ، با هیچ کس ، درمن ،غـَـــَرض نیست    سیاست نامی ، دروجود من ، مَـَرض نیست    113 – حق چه گوید؟ ! با ظلم همـره نشویـد    به جای نور ، داخل ظـلمت ، نشویــد    بدست چرخ ، چون فرفره ، گم نشوید    دیدید ، که ظلم ، جه بـــــی بنیاد ، بــود؟!    چیزی اگر داد ، دست ِ ستاندنش، بازبود؟!    114- شیطان ، کنون قبله مان ، چرخانده است    یک یک ، مارا ، زراه حق ، گردانده است    به چشمه پرازماری ، ره ، نشان داده است    منت هم گذارد ، جویتان ، رود است ، کنون    خود آگیهم ، آبها ، چون زهـــراست ، کنون       115 – حیدر بابا ، از شکوه کردنها ، چه حاصل؟    خانه ظلم می شود ، با صبروتحمل ، زایل    درویش مسلکان هم ، براستقامت ، مایل    بیا تا عزم سوی دشت همواران ، کنیم    باردیگر ، بحث محبت ، زنو،آغاز کنـیم    116 – باز، کودکان ، همساز وهمدل باشد    زمستان تا سرآید ، بهاردرره باشد    چمن ورود ، پُرغاز و اردک و باشد    با دیدنش ، زشادی ، ماهم به پروازدرآییم    باردگر، بال وپــَــر شکسته مان بگشاییم    117 – ازاین باغچه ، آلوچه هــا ، می کَند یـم    بهرزمستان ، در بام ، پهــن میکردیم    با دروغ ، برای خشکاندن و جابجایش    به پشت بام رفته ،از آن ، می خوردیم    ذخیره زمستان ، به تابستان ، خورده ایم    برسرخلـق خدا ، کلی منّت ، گزارده ایم    118 – خانه ها برجای ، ولیکن بی صاحبـخا نه اند    هراجاقی را ، از آتش ، زبُن ، کورانــده اند    بیش وکم، باقی ، نامی ، زآنان ، که رفته اند    صحبتی ازما ، بر جای خواهد بود؟ ، امان    کدامینش زما ، یادی ، خواهد کرد؟ ، امان    119 – بعـد ما ، کرسی ها و صحبتها ، به دورش    در قصه ها ی روســــتا ، گفت وشنــود ش    صحبت های شیرین ، اززبان مادربزرگش    حیدر بابا ، پایش را ، به صحبتها کشاند    همچو می ، چشمان ازو، خمارآلود ، ماند    120 – عاشقی با ساز خود ، خوش سروده است :    مهربان ونازنین ، ، زیبا رُخی بوده است    کزعشق سوزانش ، سوخته دلی ، بوده است    با سازوسوزی وگدازی ، شهریاری بوده است    اگرکه آتش مهری ، کنون ، برجا نمــانده است    ولیکن ، آتش او، همچنان گــرم وروشن است    فلک ، درگردش ، اما چرخ او، بی گردش است       121 حیدربابا ، درختانت همه ، پربارباشد    بعد ما ، برماند گا ران ، عشق باشد    ازرفتگان ، برآیندگانش ، مشق باشد    فرزند مان ، فرهنگ خود ، منکر نگردد    به هرحرف دروغینی ، خریدار نـــگردد     |