|
|
|
تالارهای بحث و گفتگو -> خاطرهها، نظرات، ضرب المثل ها و رسوم محلی -> خاطرات روستا -> دل نوشته ای از خاطرات روستا |
نویسندگان |
نوشتهها |
ali836us کاربر عادی |
دل نوشته ای از خاطرات روستا | تاریخ ارسال: 1390/11/4- 01:33 | |
|
|
تاریخ ثبت نام: 1390/10/17 تعداد پستها: 51 |
سوار بر کبوتر خيال به سوی ديار خاطره ها -کزج -, زمانی که هنوز اندک مدتی به نوروز مانده , يک شب زمستانی زيبا و خيال انگيز ,نور ماه بازتاب شده از روی برف های نشسته بر دامان تپه ها و گورستان تاريخی روستا به اين فضا صحنه ای رؤيايی داده و لذتی به ياد ماندنی به ناظر اين تابلوی سحر انگيز بخشيده است . صدای فرزندان روستا را می شنوی که با صدای زيبای خود سکوت اين شب وهم انگيز را می شکنند و فرارسيدن بهار طبيعت را به ساکنان اين خانه های خشتی مکعبی چيده شده روی هم , نويد می دهند «بهار آمد بهار آمد خوش آمد علی بازلفقار آمد خوش آمد سوزون بو تازه بايراموز موبارک ....» داخل اين خانه ها اعضای خانواده روستايی دور يک کرسی گرم زير لحاف نشسته و به قصه های نغز يک نقال شيرين زبان گوش فراداده اند. روی کرسی پراز خوراکی های زمستانی (شب چرز)است , توت خشک ,قاوورقا,قووت , انگور خشک ,گردو وساير انواع خشکبار که همه محصول دست خودشان است. اينک پاسی از شب گذشته , از خانه سری به بيرون می زنيم ,ديگر از صدای شعر خواندن بچه ها پشت درها خبری نيست سکوت سنگينی فضای ده را فراگرفته ,تنها صدای خروشان رود خانه است که از دورادور به گوش می رسد وگاهگاهی صدای زوزه گرگی که با هياهوی سگ های روستا همراه است . بگذاريم اين خفتگان ,خوابهای خوش خودرا ببينند و در عالم خيال سری بزنيم به يک شب زيبای تابستانی , شب های خاطره انگيز ماه مبارک رمضان زمانی که هنگام سحر روزه داران با صدای زيبای شيپور مرحوم لطفعلی و صدای ملکوتی مناجات آن مرد پرهيزگار مرحوم شکراله سبحانی از خواب ناز بيدار می شدند و با گوش دادن به دعای سحراز راديو به تناول سحری می پرداختند . چه زيبا, چه وهم انگيز و چه عارفانه شب هايی . بياييد سری به شب های حزن انگيز محرم بزنيم وارد مسجد جامع روستا می شويم شب عاشورا , نوحه سرايی های مداحان خوش صدايی که با مرثيه های ترکی زيبا وقديمی هميشه حوادث خونبار کربلا را زنده نگه می دارند . دسته زنجير زنی روستا در يک صف منظم دورتادور مسجد به صورت حلقوی می چرخند و در پايان مراسم به , پای الم ها می روند و خاطره رشادت های سقای دلاور کربلا را زنده می کنند . لباسهای بلند سياه با دستمالهای سياه که به سر می بندند يک دستی و نظم تحسين برانگيزی را بوجود می آوردند . و در پايان سخنرانی های آن مرد فرشته خو ,حاج آقا کاظمی رونق خاصی به مراسم عزاداری می بخشيد . واينک من مانده ام درميان مزبله اين تمدن زهر آگين ,پر هياهو , کسالت آور و عاری از صفا و صميميت , باياد آن روزها و شب های محبوس در دل تاريخ .
|
برگشت به بالای صفحه |
|
|
|
|
براى نوشتن در محفل بحث و گفتگو باید در پایگاه ثبت نام کنید. براى ثبت نام در پایگاه اینجا را کلیک کنید. براى ورود به پایگاه با نام کاربری خود اینجا را کلیک کنید.
|
|
|
|
|
|
|